مامانی خستست
از بعد مهمونی این مامانی همش دراز کشیده بود، اصلنی جون نداشت.
بلاخره پاشد امروز ظهر رفت دکتر و البته نوبتش ١ ظهر بود که حدود دو رسید و دکی ساعت ٢:۴٠ رسید.
امروز مامامان و مامانی بزرگ ساعت ٢:۴٠ صدای قلبمو گوش دادن.البته مامان قبلش همون ساعت ٢ هم گوش داده بود اما ماما دوباره واسه مادربزرگ پخش کرد.
منم کلی شیطونی کردم و تا غرق گوش دادن می شدن فرار می کردم.کلی خوش گذشت.
بابایی بازم قالت گذاشتیم.